loading...
هُم درنگ بختیاری - عکس بختیاری - آهنگ بختیاری
یاسر بختیاری بازدید : 433 شنبه 24 آبان 1393 نظرات (0)

 

http://s5.picofile.com/file/8146024900/IMG_20140221_WA0018.jpg


تعريف فقر


ﻓﻘﺮ يونه كه

دوتا ﺍﻟﻨﮕﻮ منه ﺩﺳﺘﺖ بوو ﻭ دوتا ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍوو منه ﺩﻫوﻨﺖ.

ﻓﻘﺮ يونه كه

ﺭﻭﮊ ﻟووت ﺯي تر ز ﻧﺦ ﺩﻧﺪﻭﻧﺖ ﺗﻤﻮﻡ بوهه

ﻓﻘﺮ يونه كه

ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ بهيگ شاطلا ﻭ ﺯينه ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ كر محمدقلي ز ﺣﻔﻆ بوي ﺍﻣﺎ

ﺗﺎﺭﯾﺦ مشروطه و ز سردار اسعد ﻧﺪﻭﻧﯽ.

ﻓﻘﺮ يونه

كه منه ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺁﺷﻐﺎﻝ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﻭ ز ﺗﻤﯿﺰﯼ ﺧﯿﺎبون هاي ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﯽ.

ﻓﻘﺮ يونه كه

ﺩﻡ ز ﺩﻣﻮﮐﺮﺍﺳﯽ اﺰﻧﯽ ﻭﻟﯽ ، منه منزل ﺑﭽﻪ ﺍﺕ ﺟﺮأﺕ ﻧﮑﻨﻪ ﺯ ﺗﺮﺳﺖ ﺑﻬﺖ ﺑﮕو ﮐﻪ

 ”ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺎﺏ ﻋﮑﺲ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺕه اشكنده

ﻓﻘﺮ يونه كه

ﻭﺭﺯﺵ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎس سي ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﻧﺪﺍﻡ ز ﻏﺬﺍ ﻧﺨردن ﻭ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺍﺭﻭ ﮐﻤﮏ گري

ﻓﻘﺮ يونه كه

منه ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻓﺮﺍﻏﺘﺖ و بيكاري هات ﺑﻪ ﺟﺎ ﺳﻮحدن ﭼﺮﺑﯽ ﻫﺎ ﺑﺪﻧﺖ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﺑﺴﻮﺯني

ﻓﻘﺮ يونه كه

ﮐﺘﺎﺑﺨونه منزلت ﮐﻮﭼير تر ﺯ ﯾﺨﭽﺎﻟﺖ بوهه عاجز واويدم بقيه اس ايسا بنويسين






http://s5.picofile.com/file/8151446318/106_6_.jpg


http://s5.picofile.com/file/8151446326/106_7_.jpg


ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺍﺯﻫﺒﻮﻁ


ﻗﺼﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ " ﺑﺮﻧﻮ " ﻭ " ﻧﺎﻥ ﺑﻠﻮﻁ "


ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﺧﻢ ، ﯾﻌﻨﯽ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ/


ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﯼ ﺭﮐﺎﺏ


ﮐﻮﭺ ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺭﻏﺮﻭﺑﯽ ﺑﺎﺷﮑﻮﻩ


ﺭﺩﺷﺪﻥ ﺍﺯﺗﻨﮕﻪ ﻫﺎﯼ " ﺯﺭﺩﮐﻮﻩ "


ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺁﻻﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻨﺎﺧﺖ


ﺑﻬﺘﺮﺍﺯ ﻧﯽ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ


ﻻﻟﻪ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﺍﻍ ﻣﺎﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﻨﺪ


ﻣﺜﻞ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ "ﺧﺪﺍ " ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ


ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺎﺧﺸﮏ ﺳﺎﻟﯽ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ


ﺑﺎ ﮐﻮﯾﺮﯼ ﺧﺸﮏ ﻭﺧﺎﻟﯽ ﺳﺎﺧﺘﯿﻢ


ﺧﺎﮎ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺭﯾﺸﻪ ﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎ


ﺯﯾﺮ ﺷﻦ ﺧﻤﯿﺎﺯﻩ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺩﺍﺱ ﻣﺎ


ﯾﮑﻨﻔﺮ ﻧﺮﺥ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺭﺍﺷﮑﺴﺖ


ﺣﺮﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﻞ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺖ


ﯾﮑﻨﻔﺮﺁﻻﻟﻪ ﺭ ﺍﻣﺤﺪﻭﺩﮐﺮﺩ


ﺭﺍﻩ ﮐﻮﭺ ﺍﯾﻞ ﺭﺍ ﻣﺴﺪﻭﺩ ﮐﺮﺩ


ﯾﮑﻨﻔﺮ ﺍﺯ ﺑﺴﮑﻪ ﺧﻮﺵ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ


ﺧﻮﺍﺏ ﺍﺳﮑﺎﻥ ﻋﺸﺎﯾﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ


ﺍﯾﻞ ﻣﺎ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ


ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺭﺍﺻﺮﻑ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ


ﺩﺭﺗﻦ ﻣﺎ ﭘﯿﻠﻪ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻋﻨﮑﺒﻮﺕ


" ﺑﺮﻧﻮ " ﻣﺎ ﺯﻧﮓ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ


ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ﺑﺎ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭﺍﻧﺖ ﺑﻤﺎﻥ


ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﺍﻧﺖ ﺑﻤﺎﻥ


ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ! ﭘﮋﻣﺮﺩﻧﺖ ﯾﮑﺪﻡ ﻣﺒﺎﺩ


ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺭ " ﺯﺭﺩﮐﻮﻫﺖ " ﮐﻢ ﻣﺒﺎﺩ


ﺍﯾﻞ ﻣﻦ ! ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﺣﻖ ﺗﻮﺳﺖ


ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺣﻖ ﺗﻮﺳﺖ .









http://s5.picofile.com/file/8151450418/106_6%D8%A7_.jpg




شعر زیبای دُهــدر ایــلـی با صدای شاعر لر

احمد انصاری فهلیانی

دانلود








http://s5.picofile.com/file/8122061026/01120_10_.jpg





وه که د هفت آسمو آساره ناره هه منم


(اونکه تو هفت آسمون ستاره نداره اون منم)


وه که چشیاش انتظاره انتظاره هه منم



(اونکه چشماش انتظاره انتظاره اون منم)


وه که عمرشه نیایه وه سر حرف دلش


(اونکه عمرش را گذاشته سر حرف دلش)


وه که چش دی ینه جز تونه ناره هه منم


( اونکه چشم دیدن جز ترا نداره اون منم)


وه که نال و ناله شه مثل گلالی شو و روز


(اونکه می خروشه همچو رودی شب و روز)


وه که سی سیل چشاکت بی قراره هه منم


(اونکه برای دیدن چشمات بی قراره اون منم)


وه که افتاوش تونی ماهش تونی جونش تونی


(اونکه افتابش توئی ماهش توئی جونش توئی)


وه که سی تو بی سه تاره بی سه تاره هه منم


(اونکه برات بی قراره بی قراره اون منم)


وه که پا نا ده بیابونه غریوه مه تونی


(اونکه پا نهاده تو بیابون غریب من توئی)


وه که هولش کف پاتوه تله غاره هه منم


(اونکه نگران کف پاتو تنها بوته غاره اون منم)


ونه که وا چشه بسته ها وره چشه ام تونی


(اونی که با چشم بسته هم توی چشمای منه توئی)


وه که خلوت دلش خاطره یاره هه منم


(اونکه خلوت دلش با یاد یاره اون منم)


وه که دنیانه همه کرده وه سیقه نفست


(اونکه دنیا رو همه کرده فدای نفست)


ونه که دلش ده دنیا لت و پاره هه منم


(اونکه دلش تو دنیا لت و پاره اون منم)


ونه که چی گوله اوری ها ده آسمونه تو


(اونکه چون توده ابریست توی آسمون تو)


وه که سی تو نم نم اور بهاره هه منم


(اونکه واسه ات نم نم ابر بهاره اون منم)


تو سوار شهر جادو مه طلسم حرف تو


(تو سوار شهر جادوئی و من طلسم حرف تو)


وه که توز پشت پا اسب و سواره هه منم


(اونکه گرد و خاک پشت پای اسب و سواره اون منم)








http://s5.picofile.com/file/8151446200/106_2_.jpg


پوشیدن لباس محلی کنار ساختمان کنگره آمریکا.


آمریکا کشور دوم بختیاری ها چی عجیبی نی

الان نزدیک به دو میلیون بختیاری  منه آمریکا زندگی کنن









http://s5.picofile.com/file/8151450384/106%D9%84_7_.jpg





هر كي حدس زيد ايچو كوجنه ؟؟


دانلود















http://s5.picofile.com/file/8108149968/01a%D9%84q_11_.jpg




پروردگارا

مو دلسوز نیخوم

.
.
.
.
.

لکسوز ایخوم

چنه؟؟  هاااا؟؟   !همس که نوا عاشقانه بوهه







http://s5.picofile.com/file/8151446168/106_1_.jpg




چوب بازی (ترکه بازی)

چوب بازی از روزها قبل از عروسی شروع می شود ،
وقتی عروسی دو جوان قرار است برپا شود چند جوان تر به سراغ درختان میروند
،ترکه ها را میبرند ،ترکه نباید ضخیم تر از دو انگشت باشد ،

ترکه های "شیل " را که بریدند به خانه آورده و در آب میگذارند تا روز موعود..

حالا صدای کرنای توشمال به آسمان میرود دلنواز و خوش آهنگ ،

با ریتم منظم دهل از پاشنه پایت تا "گلاله" سرت دوست دارد بلرزد ،
یکبار با نواختن سواربازی و یکبار با چوپی و سرناز،
وقتی بختیاری باشی صدای دهل که بیآید بی اختیار تو هم پنجه پایت بالا و پایین خواهد شد
 ،بختیاری بودن چیزی نیست که بشود مخفی اش کرد ،
دستمال ها سقف آسمان را میشکافد صدای کرنا اوج میگیرد ،آرام مشود ،
به جایی که میرسد که ممدلی شیر علیمردون را میخواند ،
خیلی ها با بغض میرقصند بیاد شهیدشان و با پا کوبیدن به زمین همه اوج میگیرند برای چند ساعتی قرار است همه چیز ،
همه غصه هایمان یادمان برود بگذار هیچوقت این صدای توشمالمان تمام نشود ،
رقص دستمال بازی که تمام می شود همه حلقه میزنند و دلک یا درک را می آورند ،
یکی هم ترکه ها را می آورد "جغلیل" "نرهیل" به میدان میروند و شروع میکنند به رقصی زیبا که هیچوقت به زیبایی اش جایی ندیده ای ،
پر شور ،پر نشاط ،دلت میخواهد تمام نشود هیچوقت ،دور میگیرند و با صدای "واست سر چوو " یعنی بایست سر چوبت باید دلک را گرفت و ترکه را هنگام شلیک دفع نمود ،
 یک چشم به چوباز و چشم دیگر به معشوق بر عکس همه کسانی که میگویند ترکه بازی بیادآور جنگ است میگویم که یک رقص کاملا عاشقانه ست چوباز میگردد و میگردد ولی دلش چند متر آنطرف تز پیش مینابنوشی است که که دارد با چشمهایش فتنه برپا میکنند ،
به صدای شره کل هایی که خواهران و مادران میکشند و این است رقصی که سراسر عشق است و دلبری و دلدادگی ،

وقتی پای عشق باشد ترکه خوردن در مقابل کوه کندن









http://s5.picofile.com/file/8151446300/106_5_.jpg




شعر " اسید"
کوروش کیانی قلعه سردی شاعر خوزستانی

خطاب به جناب روحانی در پاسخ به فاجعه ی اسید پاشی در اصفهان

جای چرخاندن بیهوده ی این دسته کلید

قفل را پاک کن از ذهن قفسهای پلید

اصفهان زخم مغول دیده و تاراج عرب

بارها خورده از این گونه تکانهای شدید

نیچه هم مرده که پاسخ دهد انسان مدرن

وارد عصر توحش شده یا عصر جدید

مشکل از زشتی ابر است نه زیبایی ماه

روی ما این همه بیهوده نپاشید اسید

ما که راضی به همین خواب عمیقیم چرا

چرتمان را سر این فاجعه برهم زده اید

بس کنید ای همه ی مذهبتان ضد خدا

پای ما فتنه گران را به خیابان نکشید

برکه پایان سفر نیست نترس از طغیان

تا به بیراهه نزد رود به دریا نرسید

جگر قافیه ها سوخت بر احوال زنان

سنگ اگر جای شما بود دلش میترکید !






http://s5.picofile.com/file/8151446250/106_4_.jpg





گـویلِ ایـلِ مــو, چـی فولادِن

همه سون, چی تش و بِـرق و بادِن

دلسون, مخملِ سَوزِ شیمبـار

کَـوگِ تارازِن و شاهینِ مُنــار.......
http://s5.picofile.com/file/8151446234/106_3_.jpg





                 
فرارسیدن چهارشنبه بیست ویکم.سالروز فرارعاشقانه عبده محمد للری وخدابس موری(روزولنتاین بختیاری)رابه تمامی عشاق این ایل کهن تبریک وشادباش میگويم داستان عبده ممد للری از زبان خودش: گفت من درآن زمان با همسر اولم كه دختر حاج آزاد للري يكي از بزرگان للر بود ازدواج كرده بودم ويك پسر هم داشتم، پسر بزرگه ام كه ستار نام دارد ، مال (خانه) بهلول موري ( پدر خدابس ) هم درمنطقه شیمبارسر رگ امام زاده صالح ابراهيم (ع) بود ، آشنايي ديرينه اي هم با وي داشتيم به خانه وي رفت وآمد داشتم كه درآن موقع به خدابس دلبستم از اوبه پدر ش خواتستگاري كردم جواب مشخصي به من نمي داد ، مرا امروز فردا مي كرد تا فكر بكنم ، تا با دخترم صحبت كنم ، تا با فاميل هايم صحبت كنم بلاخره فكرکرد كه شايد من منصرف شوم اماناگفته نماند خدابس هم به ازدواج با من علاقه زيادي داشت ،ولي نمي توانست پيش پدرش رو كند . بعد از گذشت چندماه فهميدم كه خدابس را مي خواهند به شخص ديگري بنام احمد بدهند (ازدواج كند)خيلي ناراحت شدم خدابس هم چنان ناراحت بود و بغض گلويش را گرفته بود كه نمي توانست حرف بزند من به خانه بهلول پدر خدابس رفتم وگفتم چرا نامزد مرا به كس ديگري داده اي بهلول جواب داد من دخترم را به مرد متاهل نمي دهم خلاصه با بحث گفتگو بجايي نرسيديم من از خانه بهلول بدون خداحافظي بلند شدم خدابس هم به منزله اينكه مرا بدرقه كند چند قدمي كنار خانه بامن راه آمد به او گفتم دختر شما راضي به ازدواج با من هستي ؟ خدابس جواب داد من اگر ازدواج كردم فقط با خودت عبد ه محمد . گفتم قاصدي پيش تو مي فرستم پنا ه بر خدا درست مي شود . خلاصه چهارشنبه 21 ماه شب عروسي خدابس با احمد بو د.دو اسب وزين شده آماده كردم در نزديك مال بهلول پدر خدابس رفتم دستمالي كه هميشه دور گردنم بود را باز كردم براي نشانه واطمينان به قاصدي كه واقعا راز نگهدار وزرنگ بود دادم گفتم به خدابس بده وجايگاه مراهم به خدابس نشان بده . خدابس هم درحالي كه همه مشغول انجام كارها براي مهمان ها كه صبح به عروس مي آمدن بودن از فرصت استفاده نمود و بدون اينكه كسي بفهمد بدنبال قاصد خودش را به من رساند . هردومان سوار شديم خودمان رابه باغات كتك رسانيديم . بعد از چند ساعت كه مطلع شدند خدابس كجا رفته اورا غيب زده،در جستجوي خدابس بودند اما ردي هم از ما را پيدا نكردند . ولي مي دانستند كه كار من است . صبح زود بود كه ملا محمدحسين يكي از كلانتران ايل چهالنگ (كتكي) مرا در باغ ديد گفت عبده محمد خير باشد گفتم خير نيست شر است . وقتي كه داستان را براي وي گفتم خيلي ناراحت شد ! وگفت چرا اين كار را كردي؟گفتم كار بدي نكرده ام آن دختر به رسم امانت پيش من است . فقط تورا به خدا كاري بكن كه ما باهم ازدواج كنيم .ملا محمدحسين يك جاجيم براي رواندازمان ومقداري آذوقه خوراكي براي من آورد ،من وخدابس تا شب در باغات كتك مانديم هوا كه تاريك شد رکا بزنان خودمان را به كوه ليله رسانديم به مدت يك ماه تمام سر كوه ليله بوديم كه بجز قاصدي كه براي ما آب ونان مي آورد هيچكس ما را نمي ديد . هردو طايفه(طايفه للري ، طايفه موري) در جستوي ما بودند، بزرگان هم در فكر آرامش ايل وازبين بردن اغتشات دو طايفه نسبت به موضوع ما. در آن زمان امير بهمن خان صمصام حكومت وقت ايل بختياري بود و از قضيه كاملا اطلاع داشت. بزرگان طايفه للري و كتكي وبزرگان طايفه موري در آن زمان(ملا غلامرضا ،ملا فيض اله ،ملا پيرزا ،ملا بازفتي) درموردقضيه من جلسه اي داشتند من به وسيله قاصدي كه داشتم وبه من اطلاعات مي رساند اطلاع يافتم خدابس را در كوه مخفي كردم وخودم را به مجلس آنان رساندم پس از سلام ونشستن گفتم اي بزرگان ايل شما را به خدا قسم مي دهم كه من وخدابس عاشق هم هستيم يا مشكل مارا حل كنيد كه به هم برسيم يا با همين اسلحه خودم كه به شما تقديم مي كنم مرا بكشيد.جالسين هم از اين حرف من خوششان آمد در همين حين بود دو سوار را مشاهده كرديم كه به مجلس ما ملحق شدند وگفتند كه از مامورهاي امير بهمن خان هستيم . خان گفته كه بزرگان ايل موري سريعا پيش من بيانند وخدابس وعبده محمد را هم پيدا كنند وبا خود بياورند .حضررات موري مامورها ي خان را با احترام فرستادن وگفتند ما حتما دراسرع وقت خدمت خان مي رسيم .مامورين رفتن وبزرگان ايل هم چندي بعد از ما مورين رفتن خدمت خان ،من هم رفتم وخدابس را برداشتم ويك دوساعت بعداز اينكه بزرگان رفتند . رفتيم خدمت خان . امير بهمن خان پرسيد شما عبده محمد ريسي للري هستي ؟ گفتم بله من عبده محمد هستم . خان پرسيد چرا دختر مردم را دزديدي ؟ جواب دادم خان من دختر مردم را با زور نبرده ام او را ندزديدام همديگر را دوست داشتيم ومي خواهيم با هم ازدواج كنيم . به من در حالي كه سر پا ايستاده بودم وبه سو لات خان پاسخ مي دادم گفت بنشين . خان با صداي بلند گفت خدابس صادقي؟ خدابس با لباس هاي زيباي محلي كه به تن داشت بلند شد وجواب داد بله، خان سوال كرد عبده محمد شما را با زوربرد ومجبورتان كرد كه با او رفتيد خدابس جواب داد اي خان عبده محمد مرا مجبور نكرد وبا زور نبرد ما همديگر را دوست داشتيم من اورا مجبور كردم كه با هم برويم و از شماخان بزرگ مي خواهم كه مشكل ما را را حل كني تا به هم ازدواج كنيم. سپس خدابس به حضرات موري رو كرد وگفت كه هيچ كس حق ندارد به عبده محمد كاري داشته باشد من دوست دارم با اوازدواج كنم. خان شوهر اول خدابس را خواست وبه اوگفت كه من خدابس را به شما ميدهم مشروط براينكه ديگر نگذاريد با عبده محمد برود .گفت خان به خدا هركاري بكنم آخرش مي رود،خان به او گفت كه اين زن به دردتو نمي خورد سپس خان به حضرات موري گفت سريعا اين برنامه را تمام كنيد كه به رسم بختياري همان جا صورت مجلس ازدواج من وخدابس را نوشتند وامير بهمن خان صمصام هم مهر نمودند وشيربهاء كه در محل بختياري رسم بود را مشخص كردند به پدر دختر (بهلول صادقي) تحويل دادم خان گفت كه رضايت احمد را بايد جلب كنيد .درحالي كه روبروي خان ايستاده بودم واز خوشحالی در خود مي پيچيدم دست را به نشانه اطاعت روي چشمم گذاشتم . خان گفت كه چه داري بهش بدي؟ گفتم خان انبارهاي غله ام را غارت كرده دويست من گندم ودويست وپنجاه من جو ازمن برده ،گندمها براي او جوها را پس بده ، يك راس ماده گاو ويك راس ورزا (گاونركه با آن شخم مي زنند)ازمن برده ماده گاو براي او ورزا رابه من بده ، يك راس قاطر ويك راس خر از من برده خر براي خودش وقاطر را به من پس بده. خان به او گفت راضي هستي؟ او گفت نه .خان گفت راضي نيست ، گفتم خان هرچه از من غارت كرده همه براي خودش ، خان به او گفت با اين حرف راضي هستي؟ اوآرام گفت بله. من مبلغ دوتومان به عنوان شيريني به مامورين خان دادم مبلغ دويست تومان هم به كدخدايان موري ، خان به من گفت كه به محض اينكه من به قلعه زراس آمدم خودت را به من معرفي كن (قلعه زراس منطقه اي در انديكا مقر حكومتي خان در انديكا بود).من وخدابس به مسجدسليمان آمديم ودر محضر ازدواج نموديم .درمدتي كه ازدواج نكرده بوديم خدا وكيلي مثل محارم با هم بوديم. خدابس را به محل خودمان نزديك چال منار آوردم مي خواستم كه خانه اي جداگانه براي او وهمسر اولم كه دختر حاج آزاد للري بود واز يك خانواده محترم بود تهيه كنم همسر اولم قبول نكرد وگفت اين دختر غريب است وما باهم در يك خانه زندگي مي كنيم البته اگر او دوست داشته باشد. هردو همسرم درصفا وصميميت دريك خانه زندگي مي كردند ،به حكم خان هم توجه نكردم وديگر خودم را به او جهت جريمه قانوني معرفي نكردم. يك سال ونيم از ازدواج من وخدابس مي گذاشت در حالي كه خدابس شش ماه حامله بود او مبتلا به يك بيماري نا مشخص شد من هم كنارش نشته بودند مامورهاي خان واردخانه شدند ومرا دستگير كردند وبه قلعه زراس بردند ،شب مبلغ يك تومان به دومامور دادم مرا آزاد كردند همان شب به خانه خودم واقع در چال منار آمد تا از در واردشدم خدابس تا كه چشمش به من افتاد در حالي از شدت درد به خود مي پيچيد وبه مادرش تكيه داده بود بلند شد وسرش را روي شانه ام گذاشت وگفت بنشين تاكه نشستم انگار اصلا جان نداشته . از آن روز كه خدابس رحمت خدا رفت يك روز نبوده كه بياد او نباشم . سه ما ه تابستان كنار قبر او خوابيدم .عبده محمد بعد از گذشت ساله هنوز هم در حالي كه از معشوقه خود (خدابس ) حرف مي زد اشك از چشمانش سرازير مي شد . بعد از اينكه صحبتش تمام شد من سوال كردم كه سن شما چند سال است عبده محمد گفت من بيشتر يكصدوده سال سن دارم من تعجب كردم به به پسرش نگاه كردم پسرش گفت كه او در شناسنامه متولد1293 شمسي است ولي راست مي گويد در منطقه للر افراد اداره ثبت احوال دير آمدند شناسامه هاي افراد آن زمان تاريخ تولدشان دقيق نيست سن پدرم همان است كه خودش مي گويد .عبدمحمد در طول عمر خود سه بار ازدواج نمودند ازدواج اول او با دختر حاج آزاد للري بوده كه ثمره آن سه پسر ويك دختر بوده ازدواج دوم آن با خدابس بوده وازدواج سوم با بي بي جوني للري بود كه ازدواج دوم وسوم هيچ ثمره اي نداشته.بعد از اين صبحتها آقاي ناصر جمشيدي شروع به خواندن ابياتي كه در وصف اين موضوع بود نمود وآقاي مجيد زيلائي هم ني مي نواخت عبده محمد هم با شنيدن آهنگ وآواز واسم معشوقه اش خدابس شروع به گريه كردن نمود او هم ديگر نخواند كربلايي حبيب ذلقي از وي سوال كرد كه شعرهايي كه گفته اند خودساخته اي يا ديگران؟ گفت بعضي ها را خودم گفتم وبعضي را ديگران . خانواده عبده محمد خانواده مهمانواز ومحترمي هستن ما نهار نزديك بيست نفر مهمان بوديم حدود بيست نفر هم بچه ها ونحوهاي عبده محمد بودن كه همگي ناهار منزل ستار پسر ارشد عبده محمد بوديم هرچه اصرار كردي از ناها ر از خانه او برويم . واقعا سنگ تمام گذاشتند . عبده محمد در زمستا ن 1387 جان به جان آفرين تسليم كرد و در قبرستان فاميلي او در منطقه للر خاكسپاري شد . واما ابياتي كه از دوران عبده محمد وخدابس بجا مانده وهنوز هم اكثر خوانندگان بختياري آنها را مي خوانند زللر زيدم بدر انار به مستم للري گپ تا كچير گشتن بجستم زللر زيدم بدر ملار به دستم عبده محمد للري برد كوگ مستم پشتم كوه پيشم كمر دورم تله لال خدابس جون بوت تندي پات وردار پشتم كوه پيشم كمر دورم تفنگچي خدابس جون بوت تندي پات ورچي عبده محمد للري كارم چه داري تش نهادي گوشه دلم برديم به خاري عبده محمدللري كارم چه داري خدابس دامته راه خورزماري منو اگن عبده محمد شير حقستون دورگل بهار برم زنكل زمستون منو اگن عبده محمدكر نشوعلي كور دورگل عاشق برم زنگل برم زور مال گل چهارده بهو وارگه دم لايه هر كري امشو اوي بوس خداي مال گل چهارده بهو وارگه دم شوره هر كري امشو نوي وجاقس كوره اوسرد وتنگ سرد وريك ابليون عبده محمد وخدابس سي يك اگروين عبده محمد للري سي چه نمردي چارشنبه بيستيكم خوت گل بردي چارشنبه بيست يكم خوم گل بردم اردونستم ايميره نياس امردم زنجير ايلخانينه به شو بريدم صدريال صد نيم ريال سي گل خريدم وركشي هفت چهارگ للر بند سيزنه خد
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط هر روز آخرین خبر استخدامی را برات اس ام اس میفرستیم در تاریخ 1393/10/09 و 4:10 دقیقه ارسال شده است

سلام وقت بخیر

اگه تمایل داری هر روز آخرین اخبار استخدامی شرکت ، سازمان های دولتی را دریافت کنی

می تونی به لینک زیر جهت فعال سازی بری

http://sms.mida-co.ir/newsletter/6/estekhtam


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
بی تو مال کنون غم، وا تو چی باهارم ایل به بار، مال به گدار، بیو وادیارم غم اوید، پاییز هم اوید، ای خدا دل دردمنده دل مو، چی یه چاله سرد، ای خدا من وارگه منده ✗✔★✗✔★✗✔★✗✔★ بختیاری ...با دو تا ( آ ا ) آشناست . گرچه یک شکلند معناشان دو تاست . آ شدن در بختیاری ساده نیست . هر گرفتار خودی آزاده نیست . جون بزرگان مدتی پنهان شدند . عده ای روی تعارف خان شدند . خان اصلی بی هیاهو مانده است . جای شیر بیشه آهو مانده است . آ شدن در اصل انسان بودن است . افتخاری نو به ایل افزودن است . عده ای با پول غوغا کرده اند . نوکر دیروز را آ کرده اند . آی اول را خوانین داده اند . آی دوم را به ماشین داده اند . اولی بوی اصالت می دهد . دومی تنها کسالت می دهد . جای آ جعفرقلی و آ رزی مانده مشتی آ و خان کاغذی . هر که ثروت بافت با غارت گری . می کند بالای مجلس سروری . در مجالس آ صدایش می کنند . چاپلوسان کدخدایش می کنند . مطربان در محفلش دف می زنند . احمقان با عطسه اش کف می زنند . سیکل را ناخوانده دکتر می شوند . صاحب صدها تراکتور می شوند . پیش رویش گر تعارف می کنند . پشت سر بر ریش او تف می کنند . با دروغ خود بزرگش می کنند . میش شل بوده است گرگش می کنند . دیگرا ، اسب و برنو بی بهاست . دوره ی آ لنکروز و آ زراست . آ شدن در اصل انسان بودن است . افتخاری نو به ایل افزودن است . چون تکبر دشمن جان همه است . هر که مردم دار شد خان همه است . ✗✔★✗✔★✗✔★✗✔★ دوبیتی دلم چی آسمونا پر غُواره وِ جا بارون تَش از اورا اِباره سُوار باد ایا وا گَرتِ لیله لو اَو هُشک و صحرا خین و خاره دل از دین تو کندم غم نهامه سر وار تو مندم غم نهامه ندارم طاقت دیریته ای گل مو تا عهد نبندم غم نهامه وری دل بار و بندیلا نبهسن دلامون چی دل عاشق شکهسن ز دست ای زمونه کُه گرهدم ولا دی جا نمنده سی نشهسن نه چی اوری نه چی بارونی ای دل نه چی منگشت و نه کارونی ای دل نهادم زیر پا دنیانه دیندات تو چی گنج کُه قارونی ای دل اشعار بختیاری وحید کیانی ✗✔★✗✔★✗✔★✗✔★ داد و بيـدادم سي ايــلم تكـــسواري ني ديه شـو گرهـمون اي خــدا افتـو دراري ني ديه اي زمستون نيروه ، دي برف و سرما كشتمون لاله و باويـنه و فــصل بـــهاري ني ديه دشمـنون بخــتيـاري پا گــرهدن هم ز نــو اسب و زين و برنو و شال و قطاري ني ديه بنگ ام يك ، بنگ برنو، نيوريسته دي ز كه بردشيــري به ســر سيــنه مـزاري ني ديه اسب منده بي سـوار و شيرعليــمردونه نيد اوكري كه شـاه ز ترسـس بو فراري ني ديه نـادر افــشار رو فـكري بكن سي قنــدهار ايــل آماده به جنـــگ قنــــدهاري ني ديه ايلمون منده به جا ، بهمن ز نو سيمون بخون ميـنه سيـنه شـوق كوچ و گردواري ني ديه حالو زال وا سر مزن كس گوشوحرفت نيكنه فـاده اي ز اي همه فـرياد و زاري ني ديه حالو زال و بهمن ومو حرفمون بي فايده ي تا كه چــوقا به ور پـيا بختـياري ني ديه اي خدا ايـبو اخيرس بخــتياري بو يه ايـل تا بيا روزي كه بينم هفت و چاري ني ديه دشمـنون شـوخي به مال شيرپيايل زيدنه داد و بيــدادم سي ايـلم تكــسواري ني ديه شعر ازقاسم سلیمانی ✗✔★✗✔★✗✔★✗✔★ چی کموتر منه قفس هی ازنم پیت دلم که تنگ ابو پیام ادم سیت ****** دردمه به کی بگم درد آشنا نی سی دل پر درد مو اگون دوا نی دردمه به که بگم طاقت نیاره ار بگم به آسمون ترسم بواره تا خیالت گل کنه به دشت جونم غم دیریت تش انه به استخونم ****** چک خل صورت پهن هیکل به قاده پوشیده چوقا دبیت ره سر وارگه ****** مو ز داغ بی کسیم به شهر غربت اشینم پیام ادم با آه و حسرت ****** نشینی کباب خوری ز گوشت تیشتر خوت دونی خیلی خومت ز همه بیشتر ****** چی پازن کوه دنا پا به فرارم تیر برنو خردم سیت بیقرارم تیر برنو خردمه جاس ازنه سوز نترم ترکت کنم غمخوار دلسوز ****** دل اوگو سیس بفرست پیام کوتا بنویس تا تو نیای دل نیگره جا نوشتم وا حین دل سی تو پیامی چی بخوای و چه نخوای نور تیامی ****** خدایا تا به کی وا دی بسازم وا با ساز چپ دنیا بوازم خدایا دردمه وا کی بنالم که تیر بی کسی خرده به بالم ****** اشنیدم ز گپ گپون داری نشونه عزیز دل مونی،خان ای حونه ****** ار به شمشیر جومونگ حینم بریزی مو ز تو دل نیکنم چون سیم عزیزی ****** روزگار چی مشک دو آر و برم کرد دوم زید کره جونم گرهد او به سرم کرد ****** دیدمت کو هفترون برنو به دستت نه شخصی،نه دولتی نیده شکستت ****** دو چشم بی قرارم بی قرارت دلم فرش ره ایل و تبارت ندارم سی تو سوغاتی بیارم همی شعر لری کردم نثارت ****** پرزگونه خراو کنم،تش نم به دهزرگر وا تمام چار و هفت سیت اکنم جنگ آستاره ز آسمون یارم منه چنگ سی دل و سی خاطرت ای خان چارلنگ ****** زین طلا،اسب کهر،شلاق ماری سلام و عرض ادب خان بختیاری ****** کهنه سوار زاگرسم به گرد من نمی رسد هیچ سوار کهنه ای ****** چی پنج تیر عثمانی هر دم کنی بنگ جیرم زره زره دلم کنی تنگ ****** مو اویم ز بلمیر دارم یه اخبار اسبته زینس بکن تا ریم سی شیمبار ****** هر دمی هر ساعتی سیت بی قرارم کی ایای سر بم زنی طاقت ندارم نه موبایلت خط اده نه ازنی زنگ پیامک ردکن بیا کم بدرار دنگ ****** قربون تیپت برم چوقا کیارسیت چوبازون ذلیل کنم روز عروسیت ****** مو دلم هر روز پسین گره خیالت اترسم ترکم کنی میرم ز داغت ****** چند وقته نیدمت وابیمه دلتنگ سلام و عرض اذب ای خان چارلنگ ****** خرده تیر کلاش حین وسته جاری بی وفا پیام بده مر شارژ نداری ****** مال کنون اوی رسی دلم ابو تنگ دیدنت واجب تره تا بت زنم زنگ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    از کدامیک از مطالب وبلاگ بیشتر خوشتان می آید ؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 35
  • کل نظرات : 74
  • افراد آنلاین : 8
  • تعداد اعضا : 104
  • آی پی امروز : 52
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 69
  • باردید دیروز : 55
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 165
  • بازدید ماه : 165
  • بازدید سال : 12,420
  • بازدید کلی : 138,087
  • کدهای اختصاصی
    تَــوهُــــمــ عــــــــشــــــق
    برای دریافت کد لوگو کلیک کن

    .lady-lovely

    ----------------------- -

    قالب

    .lady-lovely

    ------------------------

    -----------------------

    .lady-lovely

    كد ساعت و تاريخ

    تقویم شمسی

    اوقات شرعی




    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت

    .lady-lovely